از روز هاي آخر آبان شروع شدبا يك قرار توي خيابان شروع شددلشوره داشتيم ولي ماجراي مابا بوسه اي نجيب و شتابان شروع شديك سو من و صداي تو، يك سو تو و غزلپيچيده بود قصّه و آسان شروع شدآغوش گرم جيب تو بود و دو دست سردچتري نداشتيم كه باران شروع شد...در عمق چشم هاي تو افسوس بود و دردسرما به مغز استُتُخوانم نفوذ كردانگار من نبودم وتنها دلم نشستشب را غزل شنيد و كنار, ...ادامه مطلب